تاریخ انتشار : شنبه 7 تیر 1404 - 18:25
کد خبر : 7369

ایران من هنوز آواز می خواند

ایران من هنوز آواز می خواند
در اوج تابستانی گُر گرفته، زیر آسمانی که هر لحظه ممکن است از صدای انفجار شکاف بردارد، دو جوجه‌ کوچک، در پناه بال‌های لرزان کبوتری تنها، پا به جهان گذاشتند؛ نه در سرزمین آرامی، که بر بام خانه‌ای استیجاری، در میانه شهری که نفسش بوی جنگ گرفته است. آن‌ها در دل هیاهوی پدافند و غبار خیانت، آشیانه‌ای ساختند که بیش از یک لانه بود؛ گواهی بود بر تپش زندگی، در میانه مرگ. و آن آشیانه، با هر جیک‌جیک کوچک، حقیقتی بزرگ را فریاد می‌زد؛ ایران هنوز زنده است، چون هنوز بر بام‌هایش، پرنده‌ای هست که آواز می‌خواند.

✍️ کیوان دارابخانی

در کشاکش روزهایی که بوی باروت با گرمای تابستان در هم تنیده و صدای ضجه‌ی پدافند، موسیقی ناخوشایند خیابان‌ها شده است، در هیاهوی نفس‌گیر شهر و شتاب بی‌قرار زندگی، ناگاه صدایی برخاست؛ صدایی نه از جنس نفرت و انفجار، که از تبار نرمی و نغمه. صدای بغ‌بغوی گرم یک جفت کبوتر، و جیک‌جیک زلال دو جوجه‌ کوچکی که در میان سیمان و آجر، در پناه بالکن یک آپارتمان کوچک و استیجاری، چشم به جهان گشوده‌اند.

 

سال‌هاست ته‌مانده نان سفره‌ام را، همان نان‌های خردشده و بی‌ادعا، در گوشه بالکن می‌ریزم. شاید در این بذل خاموش، دل خسته‌ام راهی برای آشتی با جهان بیابد، شاید این مهربانی بی‌کلام، مجالی باشد برای فرو نشاندن شعله‌های خشم و خستگی. و امروز، درست در همین روزهایی که سیاهی آسمان از دود خیانت‌ها پوشیده شده و خستگی، از استخوان تا رویاها را تسخیر کرده، همان بالکن گمنام، مأمن زایش و زیستن شده است. دو کبوتر “یاهو” آمده‌اند، نه با سلاح، که با جوشش زندگی، با نیت ساختن، با پیام زندگی. و جوجه‌هایی پرجنب‌وجوش در کنارشان، بی‌هیچ هراسی از موشک یا مرگ، سرشار از میل به بودن و آواز.

 

این حضور، یک پیام است؛ پیامی ساده اما بنیادین؛ زندگی، حتی در میانه‌ی غبار، راه خود را پیدا می‌کند. نه صدای پدافند، نه پژواک انفجار، و نه حتی دیوارهای ضخیم تنهایی، نتوانستند مانع از آن شوند که این ذرات نور، از لابه‌لای خاکسترها سر برآورند. صدای جیک‌جیک جوجه‌ها در ذهنم، همچون نوای پیروزی است؛ پیروزی روح زندگی بر ماشین جنگ. بغ‌بغوی کبوترها، سرودی‌ست از نسلی که هنوز امید را لانه می‌کند، حتی در دل ویرانه‌ها.

 

شاید ما در پیله‌ی نگرانی‌ها و خستگی‌های‌ خود اسیر مانده باشیم، اما زندگی، بیرون از ما، بی‌وقفه در پرواز است؛ رها، آرام و سرشار از معنا.
و ایران، این سرزمین سرفراز و کهنسال، همانند همان کبوترانی‌ست که با دل به پرواز برمی‌خیزند، نه با قدرت به زور. ایرانیان، نسل به نسل، در دل تاریخ آموخته‌اند که چگونه در میانه آتش، بذر زندگی را پنهان کنند، تا روزی، در فصل امید، آن را درو کنند. آن‌ها را نسوزاندید، نسوزاندیدشان با بمب و تحریم و خیانت. چون در جان این مردم، ریشه‌هایی هست که در آفتاب نمی‌پژمرد و در طوفان نمی‌لرزد.

 

آری، زندگی جاری‌ست؛ در صدای جوجه‌هایی که دنیا را هنوز به رنگ بازی می‌بینند، در کبوتری که هنوز به سقف خانه‌های ما دل می‌بندد، در نانی که تقسیم می‌شود، حتی با پرنده‌ای کوچک. و اینجا ایران است؛ سرزمینی که حتی اگر آسمانش سیاه شود، باز از زمینش صدای امید برمی‌خیزد. آن‌ها که می‌خواهند ما را با آتش خاموش کنند، فراموش کرده‌اند که ما از جنس نوریم؛ و نور را نمی‌توان سوزاند. ما با همدلی و اتحاد ملی پیروزیم.

خون میدهیم اما تکه ای از این کهن بوم را به احدی نخواهیم داد.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.