تاریخ انتشار : جمعه 10 اسفند 1403 - 19:13
کد خبر : 5562

خلوتِ حضور، خاموشیِ نطق، تنهاییِ وصل

خلوتِ حضور، خاموشیِ نطق، تنهاییِ وصل
آن‌که خلوت را درک کند، به خلوتِ معشوق بار یابد؛ آن‌که خاموشی را دریابد، به نطقِ ازلی برسد؛ و آن‌که از خلق بگسلد، به وصلِ حضرت دوست نایل گردد. پس اگر در طلب معرفتی، نه در هیاهوی خلق، که در سکوتِ حضور بجوی؛ نه در زبانِ گفتار، که در طنینِ خاموشی؛ نه در ازدحامِ بیهوده، که در تنهاییِ پر از معنا.

برو از گوشه‌نشینانِ خرابات بپرس، که در بی‌خبریِ ظاهر، به آگاهیِ باطن رسیده‌اند؛ که در خاموشی، فصیح‌تر از اهلِ نطق سخن می‌گویند؛ که در تنهایی، انیسِ محبوبِ حقیقی‌اند. چه دانند آنان که هنوز در قیل‌و‌قالِ بازارِ دنیا سرگردان‌اند، که خلوت، نه گریز از جهان، که تماشای جهان از ورای پرده است؛ و خاموشی، نه ناتوانی از سخن، که گذر از الفاظِ محدود به معانیِ نامحدود است؛ و تنهایی، نه وحشتِ هجران، که رهایی از قید و بندِ تعلقات و رسیدن به حقیقتِ وصال است.

 

آدمی زاده‌ٔ هیاهوست؛ از لحظه‌ٔ ولادت در میان خلق زیسته، در همهمه‌ٔ بی‌حاصلِ روزگار آموخته، و در زنجیرِ الفاظ و ظواهر اسیر گشته است. اما از میان این غوغا، عده‌ای‌اند که دل از هیاهو شسته و جان در زلالِ خلوت تطهیر کرده‌اند. آنان که معنای «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» را دریافته‌اند و از ازدحامِ خلق، هجرتی درونی کرده‌اند؛ آنان که دانسته‌اند بودن در میانِ جمع، اگر به بیداریِ دل نیانجامد، جز غفلتی آشکار نیست.

 

خلوت، نه ترکِ دنیا، که ترکِ وابستگی است؛ نه گریز از خلق، که هجرت به حقیقتِ خویش است. آنکه به خلوت راه یابد، چشمِ ظاهر را بر هم می‌نهد تا با چشمِ دل ببیند؛ گوشِ جان را می‌گشاید تا آوای حقیقت را بشنود. او نه از بیمِ مردم، که از سرِ شوقِ حضورِ در محضرِ محبوب، عزلت‌گزین می‌شود؛ زیرا که هرکه به خلوتِ دل راه یافت، خویش را در محضرِ حق دید، و هرکه در محضرِ حق بود، از هرچه غیر اوست، رَست.

 

چه بسیارند آنان که سخن می‌گویند اما حقیقت را درک نمی‌کنند، و چه اندکند آنان که خاموش‌اند اما به حقیقتِ سخن رسیده‌اند. خاموشی، نه از عجز، که از درک است؛ نه از ناتوانیِ زبان، که از بسندگیِ دل. هر سخنی که در پس آن نوری از حقیقت نباشد، جز پژواکی در کوهستانِ وهم نیست؛ و هر خاموشی که از سرِ ادراک باشد، خود، بانگِ نطقِ حقیقت است.

 

کلام، جامه‌ای بر تنِ معناست؛ اما آنجا که معنا خود آشکار است، حاجت به جامه نیست. پس آنان که حقیقت را دریافته‌اند، کمتر زبان به کلام می‌گشایند، که هر واژه، چون قفس، حقیقتِ بی‌کران را محدود می‌سازد. این است که عارفان، لحظه‌ای را که جان، مستِ حضور می‌شود، لحظه‌ای بی‌نیاز از گفتار می‌دانند.

 

تنهایی، خوف نیست، اگر انیس، حضرتِ دوست باشد؛ غربت نیست، اگر در خلوت، نورِ حضور بتابد. هرکه با خویش بیگانه باشد، در میانِ خلق نیز تنهاست، و هرکه با محبوبِ ازلی آشنا گردد، در خلوت نیز در جمع است. تنهایی، گریزِ اهلِ غفلت است و انسِ اهلِ معرفت. آنان که از غیر بریدند، به وصلِ حق رسیدند؛ آنان که دل به غیرِ او ندادند، او را در دل یافتند.

 

در شب‌های خلوت، آن هنگام که سکوتِ زمین، زبانِ آسمان را می‌گشاید، گوشِ جان را بگشا که آوای «هَلْ مِنْ سائلٍ فَأُعْطِیَهُ؟» را بشنوی. که هرکه در خلوت، حق را طلب کند، بی‌پاسخ نمی‌ماند.

 

پس اگر در طلبِ حقیقتی، نه در غوغای خلق که در خلوتِ دل بجوی؛ نه در الفاظِ رنگ‌باخته، که در خاموشیِ معنا؛ نه در ازدحامِ عبث، که در تنهاییِ آکنده از حضور. که در خلوت، تجلی است، در خاموشی، حقیقت، و در تنهایی، وصل.

 

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»

(خداوند، سرپرستِ مؤمنان است؛ آنان را از تاریکی‌ها به سوی نور می‌برد.)

 

کیوان دارابخانی

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.