ایران من هنوز آواز می خواند

ایران من هنوز آواز می خواند

در اوج تابستانی گُر گرفته، زیر آسمانی که هر لحظه ممکن است از صدای انفجار شکاف بردارد، دو جوجه‌ کوچک، در پناه بال‌های لرزان کبوتری تنها، پا به جهان گذاشتند؛ نه در سرزمین آرامی، که بر بام خانه‌ای استیجاری، در میانه شهری که نفسش بوی جنگ گرفته است. آن‌ها در دل هیاهوی پدافند و غبار خیانت، آشیانه‌ای ساختند که بیش از یک لانه بود؛ گواهی بود بر تپش زندگی، در میانه مرگ. و آن آشیانه، با هر جیک‌جیک کوچک، حقیقتی بزرگ را فریاد می‌زد؛ ایران هنوز زنده است، چون هنوز بر بام‌هایش، پرنده‌ای هست که آواز می‌خواند.